اگــــــرمـیـخـواهــــــی بــــــه مــــــن تـکـیــــــه کـنــــــی ,
تـکـیــــــه کــــــن ...
فـقـــــط بــــــدان کــــــه مــــــن ,
دیــــــواری تــــــرک خــــــورده ام ...!!
تـحـمـــــل تـکـیـــــه دارم امــــــا ضــربـــــه را نـــــــه ...
هنوز برام تازگی داره
هنوز بهش عادت نکردم
هنوزم وقتی دلتنگش میشم ،
ضربان قلبم میره بالا و قلبم درد میگیره
هنوزم بی قراری کلافم میکنه ....
هنوزم ....

لبخند زدی بهار بی تاب شکفت
یک پنجره روبروی مهتاب شکفت
آن لحظه که چشمه از نگاهت جوشید
احساس فرو خفته مرداب شکفت

چه زیباست نوشتن، وقتی میدانی او میخواند
چه زیباست سرودن، وقتی میدانی او میشنود
چه زیباست دیوانگی، به خاطر او،
وقتی میدانی او میبیند
ای عشق مرا به شطّ خون خواهی بُرد
چون قیس به وادی جنون خواهی بُرد
فرهاد صفت در آرزویی شیرین
دنبال خودت به بیستون خواهی بُرد

ترسم آخر زغم عشق تو دیوانه شوم،
بیخود از خود شوم و راهی میخانه شوم،
آنقدر باده بنوشم که شوم مست و خراب،
نه دگر دوست شناسم نه دگر جام شراب


روي در رو و نگه درنگه وچشم به چشم
حرف ما با تو چه محتاج زبان است امروز
آن دوست كه ديدنش بيارايد چشم
بي ديدنش از گريه نيـــــاسايد چشم
ما را ز بــــراي ديدنش بـــايد چشم
گر دوست نبيند به چه كار آيد چشم

افسانه گرخواهي بياافسون چشمش راببين
ور كيميا جوئي برو خاك سر كويش نگر

ساغر چشم تو نازم كه به يك جرعة آن
سر عاشق ز طرب بر در و ديوار خورد

چون كرد قصد سوختنم چشم مست او
آتش ز دل گرفتم و دادم به دست او


بيگانگي نگر كه من و يار چون دو چشم
همسايه ايم و خانه هم را نديده ايم


از خود مران كه قسم ميخورم هنوز
جز با دو چشم مست تو عهدي نبسته ام

مـ ـیـزنـمـ بــہ פֿــیـابـ ـاט
…! و پـ ــایمـ را بــہ پـ ـیـشــانے اش مـیـ ـڪوبـ ـمـ
مـ ــט لـ ـج ایـ ـט פֿــیـابـ ـانے را ڪـہ از هـ ـیـچ طـ ـرف بــہ
تـ♥ــو
نـمـ ـیرســـב … בر مے آورمـ ـ
برای عشق گریه کن
اما کسی را به خاطر عشق به گریه ننداز!!!!
با عشق بازی کن......
اما هر گز کسی را با عشق بازی نده!!!
حضور آرامت مدتهاست در کنارم نیست،
اما یادت مهمان همیشگی
قلبم است.
زندگی چون گل سرخ است
پر از عطر... پر از خار... پر از برگ لطیف
یادمان باشد اگر گل چیدیم
عطر و برگ و گل و خار همه همسایه دیوار به دیوار همند...!
امروز با غرورت باز م مرا شکستی
با ناز وقهر و کینه مهرم زدل گسستی
دانی که بی تو هیچم ای ماه بی مروت
باشد که بار دیگر قلب مرا شکستی
من دلم تنگ کسیست که به دلتنگی من می خندد
باور عشق برایش سخت است ...
ای خدا باز به یاری نسیم سحری
می شود آیا باز دل به دل نازک من ببندد ...
خدایا خواستم بگویم تنهایم..........
نگاهت........
لبخندت......
مرا شرمگین کرد.........
چه کسی بهتر از تو؟!
زندگـــی زیبـاســـت چشمـی بـاز کـن
گردشـــی در کوچــه باغ راز کن
هر که عشقش در تماشا نقش بست
عینک بدبینی خود را شکسـت
من مـیـــان جســـمها جــان دیـــدهام
درد را افکنـــده درمـان دیـــدهام
دیــــدهام بــر شـــاخهها احـســـاســها
میتپــد دل در شمیــــم یاسها
زنــدگــی موسـیـقـی گنـجشـکهاست
زندگی باغ تماشـــای خداســت
گـــر تـــو را نــور یـقیــــن پیــــــدا شود
میتواند زشــت هم زیباشــود
اعتبار آدمها به حضورشان نیست
به دلهره ای است که در نبودنشان درست می کنند .
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم
که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم
غرضها تیره دارد دوستی را
غرضها را چرا از دل نرانیم؟
نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم و کدام خواهش را نشنیدم
و به کدام دلتنگی خندیدم که چنین دلتنگم..
تـلــخ کردن زندگیمان
برای کسی که در دوری ما
شیرینترین لحظات زندگیش را سپری می کند

آخرالامر گل كوزه گران خواهي شد
حاليا فكر سبو كن كه پر از باده كني


نميدانم كه دردم را سبب چيست؟
همي دانم كه درمانم تويي بس

گفتي تو نه گوشي (!) كه سخن گويمت از عشق
اي نادره گفتار كجا گوشتر از من؟

چندين شكستِ كارِ منِ دلشكسته چيست؟
اي هرزه گرد مگر نيست كار دگرت؟


ما را همين بس است كه داريم درد عشق
مقصود ما ز وصل تو بوس و كنار نيست

خالق من "بهشتی" دارد، نزدیک، زیبا و بزرگ؛
و "دوزخی" دارد، به گمانم کوچک و بعید؛
و در پی دلیلیست که ببخشد ما را ...
شاید کمی دورتر...
و تو در حوالی دلم..
باور کن...
نزدیکتر...

رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان
سرود. با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
بانوی دریای من...
شاید باورت نشود اما من تا همین امروز
نمی دانستم که عاشقت شده ام...
امروز که تو را دیدم
دوباره دست و پایم را گم کردم...
دوباره تپش قلبم زیاد شد...
دوباره میخواستم از خوشحالی فریاد بزنم...
همه مرا با این حال دیدند...
همه گفتند عاشقت شده ام...
همه گفتند حالم دیدنیست...
اما من که میدانم
من به این گونه تو را دیدن عادت کرده ام...
من و عاشقی سال هاست بیگانه ایم..
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
.: Weblog Themes By Pichak :.