
مرا حلوا هوس کردست حلوا
میفکن وعدۀ حلوا به فردا
دل و جانم بدان حلواست پیوست
که هردم می رسد بویش ز بالا


بگو ای یار همراز این چه راز است ؟
دگرگون گشته ای باز این چه راز است؟
دگربار این چه دام است و چه دانه ست؟
که ما را کشتی از ناز، این چه راز است؟


قرار زندگانی آن نگار است
که دل در جست و جویش بی قرار است
مرا سودای او دامن گرفته
که این سودا نه آن سودای پاراست

بگو ای یار همراز این چه راز است ؟
دگرگون گشته ای باز این چه راز است؟
دگربار این چه دام است و چه دانه ست؟
که ما را کشتی از ناز، این چه راز است؟
ببستی چشم یعنی وقت خواب است
نه خوابست آن حریفان را جواب است
تو می دانی که ما چندان نپاییم
ولیکن چشم مستت را شتابست

دو چشم آهوانش شیرگیراست
کزاو برمن روان باران تیر است
به گیسویش ازآن می پیچد این جان
که دل زنجیر زلفش را اسیر است



آواره کوه و دشتــم ای تنهایی !
یک عمر پی توگشتم ای تنهایی
شراست هرآنچه میرسانی برمن
از خیر تو هم گذشتم ای تنهایی



درکنج قفس هم آشیان می خواهم
دلتنگم و ازغمت امان می خواهم
چون روزن چشم های دریایی تو
یک پنجره روبه آسمان می خواهم



با عشق به فکرهای خامم انداخت
درمحضر عقل از احترامم انداخت
صیاد لبش به نقطه ضعفم پی برد
با دانه خال خود به دامم انداخت!



آمیخت به صحرای تو رودم آنروز
خشکید سرا پای وجودم آن روز !
آنروز ندیده بودم ایکاش تو را...
ای کاش تو را ندیده بودم آن روز

چیزی که تورا دائم ازآن پرهیزاست
دعوای من و تو بر سرآن چیز است
آن چیز که ما به خاطرش می جنگیم
همزیستی مسا لمت آمیز است !


مست است می از شراب سرخ لب تو
شب روشن از آفتاب سرخ لب تو
شرحیست شگفت موبه موآن خط سبز
بر حاشیه کتاب سرخ لب تو !



هر بار هوای سا حلم می گیرد
شب عکس تورامقابلم می گیرد
مثل دل آسمان دوراز مهتاب...
وقتی که تونیستی دلم می گیرد



ای عشق! توخورشیدی ومشهودترین
آن ذره منم که بی تو نا بود ترین ...
ای در طلب ساده ترین صید! بیا...!
من : ما هی این آب گل آ لود تر ین



دل غمگین من را شاد بردی
نه آهسـته که مثـل باد بردی
بسختی جای دادم دردلت عشق
به آسـانی مـرا از یاد بردی



آن روز که حرف شاید و باید شد
باید که اسیر هرچه پیش آید شد
اینقدر نگو نمی شود با هم بود
مایوس نباش سعی کن شاید شد

اگه يه شب اومدي ديدي كه نيستم ..
ديگه رفتم .. ديگه تورو بردم زيادم ،،،
ديگه خاموشه چراغم ، نگي چرا؟؟؟؟؟؟؟
اگه يه روز دلت تنگ شد واسم
اگه دستات نرسيد به دستم ....
نكني شكايت از كسي...
خودت گفتي كه بتو نميرسم.........
تو را روی گلبرگ ها می نویسم
در آغاز ،در انتها می نویسم
در آغاز دفترچه ی مشق هایم
تو را گر چه من بود ما می نوسم
فرمانروایــــــــــــی میکنی
بدون هیچ نائب السلطنه ای
کسی نمیداند چه لذتــــــــی دارد
بهترین پادشاه تاریخ را در
دل داشــــــــــتن....!
اگــــــرمـیـخـواهــــــی بــــــه مــــــن تـکـیــــــه کـنــــــی ,
تـکـیــــــه کــــــن ...
فـقـــــط بــــــدان کــــــه مــــــن ,
دیــــــواری تــــــرک خــــــورده ام ...!!
تـحـمـــــل تـکـیـــــه دارم امــــــا ضــربـــــه را نـــــــه ...
هنوز برام تازگی داره
هنوز بهش عادت نکردم
هنوزم وقتی دلتنگش میشم ،
ضربان قلبم میره بالا و قلبم درد میگیره
هنوزم بی قراری کلافم میکنه ....
هنوزم ....

لبخند زدی بهار بی تاب شکفت
یک پنجره روبروی مهتاب شکفت
آن لحظه که چشمه از نگاهت جوشید
احساس فرو خفته مرداب شکفت

چه زیباست نوشتن، وقتی میدانی او میخواند
چه زیباست سرودن، وقتی میدانی او میشنود
چه زیباست دیوانگی، به خاطر او،
وقتی میدانی او میبیند
ای عشق مرا به شطّ خون خواهی بُرد
چون قیس به وادی جنون خواهی بُرد
فرهاد صفت در آرزویی شیرین
دنبال خودت به بیستون خواهی بُرد

ترسم آخر زغم عشق تو دیوانه شوم،
بیخود از خود شوم و راهی میخانه شوم،
آنقدر باده بنوشم که شوم مست و خراب،
نه دگر دوست شناسم نه دگر جام شراب


روي در رو و نگه درنگه وچشم به چشم
حرف ما با تو چه محتاج زبان است امروز
آن دوست كه ديدنش بيارايد چشم
بي ديدنش از گريه نيـــــاسايد چشم
ما را ز بــــراي ديدنش بـــايد چشم
گر دوست نبيند به چه كار آيد چشم

افسانه گرخواهي بياافسون چشمش راببين
ور كيميا جوئي برو خاك سر كويش نگر

ساغر چشم تو نازم كه به يك جرعة آن
سر عاشق ز طرب بر در و ديوار خورد

چون كرد قصد سوختنم چشم مست او
آتش ز دل گرفتم و دادم به دست او


بيگانگي نگر كه من و يار چون دو چشم
همسايه ايم و خانه هم را نديده ايم


از خود مران كه قسم ميخورم هنوز
جز با دو چشم مست تو عهدي نبسته ام

مـ ـیـزنـمـ بــہ פֿــیـابـ ـاט
…! و پـ ــایمـ را بــہ پـ ـیـشــانے اش مـیـ ـڪوبـ ـمـ
مـ ــט لـ ـج ایـ ـט פֿــیـابـ ـانے را ڪـہ از هـ ـیـچ طـ ـرف بــہ
تـ♥ــو
نـمـ ـیرســـב … בر مے آورمـ ـ
برای عشق گریه کن
اما کسی را به خاطر عشق به گریه ننداز!!!!
با عشق بازی کن......
اما هر گز کسی را با عشق بازی نده!!!
حضور آرامت مدتهاست در کنارم نیست،
اما یادت مهمان همیشگی
قلبم است.
زندگی چون گل سرخ است
پر از عطر... پر از خار... پر از برگ لطیف
یادمان باشد اگر گل چیدیم
عطر و برگ و گل و خار همه همسایه دیوار به دیوار همند...!
امروز با غرورت باز م مرا شکستی
با ناز وقهر و کینه مهرم زدل گسستی
دانی که بی تو هیچم ای ماه بی مروت
باشد که بار دیگر قلب مرا شکستی
من دلم تنگ کسیست که به دلتنگی من می خندد
باور عشق برایش سخت است ...
ای خدا باز به یاری نسیم سحری
می شود آیا باز دل به دل نازک من ببندد ...
خدایا خواستم بگویم تنهایم..........
نگاهت........
لبخندت......
مرا شرمگین کرد.........
چه کسی بهتر از تو؟!
.: Weblog Themes By Pichak :.