بی روی جان فزایت،جانم به لب رسیده
تا در برم تو آیی،مرغ از قفس پریده
در این شب و سیاهی،آغوش تو پناهم
من صفر لامکانم ای بهتر از سپیده
این بود آرزویم در هاله ای ز امواج
من باشم و تو باشی ،ای ماه نو دمیده
ای کاش با تو بودم یک شب بدون فردا
بیمار آن نگاهم ای نور هر دو دیده
خونابه را نگه کن تا گویمت چه کردی
با قلب بی گناهم، ای عشق برگزیده
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.