از دســـــت بــــــــرود.....
مـــــــــن آنـــچــه را میــخـــواهـــم کـــه بــه رنـــگ
الــتـــمــاس آلـــوده نــــبــــاشـــد........"
زیبایی ها را چشم میبیند
و مهربانی ها را دل!
چشم فراموش میکند اما دل هرگز!
پس بدان تا زمانی که دل زنده است فراموش نخواهی شد…


گـیـــرم تـمـآم دنـیـآ بـگـویـنــد مـآ مـآل هــم نـیـسـتـیــم
مــآ بـه درد هـم نـمــیـخـوریـم
گـیـــرم بـرآی زیـر یـک سـقـف رفـتـن
عـشـق ، آخـریـن مـعـیـآر ایـن جـمـآعـت بــآشـد
گـیـرم دوسـت داشـتـن بـدون سـنـد حـرآم بـاشـد
عـجـیـب بـاشـد
بـآور نـکـردنـی بـآشـد
گـیـــرم تـآ آخـر عـمـر تـنـهـآ بـمـآنـم
گـیـــرم هــرگـز دسـتـآنـت در دسـتـآنـم قـفـل نـشـود
مـــــن امـآ
گـیـــر ایـن گـیـــــرهآ نــیـسـتــم
من تــآ ابـد
گـیـر چــشـمـآن تــوام
گیر دوســت دآشـتـنـت . . .


وقـتی از چـشمِ کـسی بیُــفتی ،
مثلِ یــک قـــطره اشک ..
دیگه فــرقـی نمیــکنه کجـــا بـــاشی !؟
گوشه چشم
رویِ گونه ..
و یا ..
رویِ خــاک !
تـــو دیـگه چــکیــدی



می مخور با همه کس، تا نخورم خون جگر
زلف بر باد مده، تا ندهی بر بادم



آه اگر باز بسویم آئی
دیگر از کف ندهم آسانت
ترسم این شعله سوزنده عشق
آخر آتش فکند برجانت



یاد آنشب که ترا دیدم و گفت
دل من با دلت افسانه عشق
چشم من دید در آن چشم سیاه
نگهی تشنه و دیوانه عشق

باز در خلوت من دست خیال
صورت شاد ترا نقش نمود
بر لبانت هوس مستی ریخت
در نگاهت عطش توفان بود
باز من ماندم و یک مشت هوس
باز من ماندم و یک مشت امید
یاد آن پرتو سوزنده عشق
که ز چشمت به دل من تابید
از در چهره خاموش خیال
خنده زد چشم گناه آموزت
باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بوسه هستی سوزت
رفتی و در دل من ماند بجای
عشقی آلوده به نومیدی و درد
نگهی گمشده در پرده اشک
حسرتی یخ زده در خنده سرد
.: Weblog Themes By Pichak :.